وقتی یک کودک بیصدا گریه میکند؛ درس مهمی که از سامان یاد گرفتم
یکی از بچهها، سامان، یهدفعه رفت یه گوشه و شروع کرد به گریه کردن.گریهش بیصدا بود، فقط اشک میریخت، بدون اینکه چیزی بگه.من رفتم کنارش، با مهربونی پرسیدم: «سامان، چی شده؟ ناراحتی؟ چطوری میتو...
25 آبان 1404
ارسال شده توسط نرگس زارعیان
وقتی فهمیدم رمز موفقیت یک معلم، «همراه شدن با دنیای بچههاست» ✨
من قبل از اینکه کارمو بهطور رسمی تو عرصه آموزش شروع کنم، جستهگریخته کارهایی انجام داده بودم... به کودک و نوجوان و حتی بزرگسال آموزش داده بودم... از وقتی خودمو شناختم توی کانون پرورش فکری کودکان و نو...
25 آبان 1404
ارسال شده توسط نرگس زارعیان
جلسه اول کلاس؛ وقتی یک استیکر ساده میتونه کلاس رو نجات بده 😄✨
امروز جلسه اول کلاسم بودمنم برا وسیله همراه خودم هم عروسک برده بودم هم دو مدل برچسب و استیکرگفتم جلسه اول با انجام چند تا کار مثبت و خوب بودنشون ، بهشون برچسب بدم که هم نظرشون جلب شه و هم علاق...
25 آبان 1404
ارسال شده توسط نرگس زارعیان
از اشک تا لبخند، فقط یک دندون فاصله بود!
امروز سر کلاس یه اتفاق غیرمنتظره افتاد. یکی از بچهها موقع بازی ناگهان دندون شیریش افتاد.اولش خودش خیلی ترسید، چون فکر کرد اتفاق بدی براش افتاده. وقتی بقیهی بچهها هم دیدن دندونش افتاده و کمی خون...
25 آبان 1404
ارسال شده توسط نرگس زارعیان

