وقتی یک گریه، کل کلاس را با خودش برد: تجربه مدیریت احساسات در کلاس
امروز کلاس واقعاً سختی داشتم.اولش همهچیز آروم بود. بچهها با دقت نگام میکردن، همکاری میکردن، بازی میکردن. یه شروع خوب برای یه روز خوب... یا حداقل من اینطور فکر میکردم!وسط یکی از فعالیته...
26 آبان 1404
ارسال شده توسط نرگس زارعیان
وقتی یک کودک بیصدا گریه میکند؛ درس مهمی که از سامان یاد گرفتم
یکی از بچهها، سامان، یهدفعه رفت یه گوشه و شروع کرد به گریه کردن.گریهش بیصدا بود، فقط اشک میریخت، بدون اینکه چیزی بگه.من رفتم کنارش، با مهربونی پرسیدم: «سامان، چی شده؟ ناراحتی؟ چطوری میتو...
25 آبان 1404
ارسال شده توسط نرگس زارعیان

