از اشک تا لبخند، فقط یک دندون فاصله بود!

امروز سر کلاس یه اتفاق غیرمنتظره افتاد. یکی از بچهها موقع بازی ناگهان دندون شیریش افتاد.
اولش خودش خیلی ترسید، چون فکر کرد اتفاق بدی براش افتاده. وقتی بقیهی بچهها هم دیدن دندونش افتاده و کمی خون اومده، همه ترسیدن و بعضیا حتی شروع کردن به گریه کردن.
من خودم هم اولش جا خوردم، چون خیلی ناگهانی شد. سریع رفتم سمتش، دستمال آوردم و آرومش کردم. بهش توضیح دادم که این طبیعیه و همهی بچهها وقتی دندوناشون درمیاد، یه روز دندون شیریشون میافته.
کمکم آروم شد و حتی لبخند زد. بقیهی بچهها هم وقتی فهمیدن چیز جدیای نیست، خیالشون راحت شد. ولی واقعاً چند دقیقهی اول کلاس خیلی شلوغ و پر از استرس بود!. به مادرش زنگ زدیم که بیاد دنبالش و شرایط کنترل شد.
چیزی که از این اتفاق ساده یاد گرفتم…
گاهی یه اتفاق کوچیک، مثل افتادن یه دندون شیری، میتونه یه کلاس کامل رو بههم بریزه.
نه فقط چون ترسناک یا دردناک بود، بلکه چون برای بچهها ناشناخته بود و بلد نبودن چطور باهاش برخورد کنن.
برای من یه یادآوری بود که چقدر مهمه آمادگی روانی برای لحظههای غیرمنتظره داشته باشم.
و اینکه بچهها خیلی وقتها از ما فقط دنبال یادگیری کلمات انگلیسی نیستن؛
دنبال کسی هستن که توی ترسهاشون، یه “همراه آرام” باشه.
اون لحظه، معلم بودنم فقط به زبان تدریس مربوط نمیشد؛
به “آروم کردن یک کلاس نگران” و تبدیل ترس به لبخند مربوط بود.


دیدگاهتان را بنویسید